بسم الله الرحمن الرحیم
چندی قبل پرسیدیم که امام حسین علیه السلام چگونه به زهیر بن قین بجلی بصیرت بخشید؟
پاسخ استاد و عارف بزرگ حضرت آیت الله مهدی الهی قمشه ای رضوان الله علیه به پرسش مذکور و شرح داستان زهیر با سلمان فارسی:
... همره آن خسرو ملک ولا کشته شوى در صف کرببلا
... هر که سعادت طلبد اصلا کوى وصالست و ره کربلا
بسم الله الرحمن الرحیم
چندی قبل پرسیدیم که امام حسین علیه السلام چگونه به زهیر بن قین بجلی بصیرت بخشید؟
پاسخ استاد و عارف بزرگ حضرت آیت الله مهدی الهی قمشه ای رضوان الله علیه به پرسش مذکور و شرح داستان زهیر با سلمان فارسی:
موکب حضرت چون از دشت زرود بر سر آبى خیمه زد زهیر ابن قین نیز همانجا خیمه زده بود امام (ع) رسول بدو فرستاد که زود بحضور حضرتش بیاید زهیر گوید که من محب عثمان بودم و در سفر مخصوصا هر جا حضرت حسین خیمه میزد دور از او منزل میکردم که او را ملاقات نکنم چون فرستاده حضرت آمد خواستم تعلل کنم و نروم زوجه من پرخاش کرد که چرا فرمان فرزند رسول خدا را اجابت نمىکنى؟! بارى فورا حضور حضرتش شتافتم و به دل مشتاق و به جان قبول درگاهش شدم
***
چون گذر شاه ز دشت زرود بر سر آبى شد و منزل نمود
در سفر آن خسرو خورشید سیر نامه فرستاد که آید زهیر
بود نخست ار چه زهیر بن قین والى عثمان و عدوى حسین
گفت چه پیغام شه جان رسید جان دگر در تن مسکین دمید
خواستم از بختبد و روزبد سرکشم از حکم رسول احد
همسر من گفت که اى بىصفا سر مکش از نور دل مصطفى
خیز اگرت شمع جمال حسین خواسته پروانه زهیر بن قین
خیز بدربار شه دل نواز با قدم صدق و ز روى نیاز
خیز و شو اندر صف بدر و حنین کشته دین شو برکاب حسین
رفتم و زان خسرو خورشید چهر یافت دلم روشنى ماه و مهر
رفتم و از روى شه بىمثال یافتم آسایش و جد و وصال
باز شدم با دل شادان ز وصل فرع هم آرى گرود سوى اصل
گفتمى ایزن ز وثاق الفراق ملک جهانرا چه تو دادم طلاق
همسر من دیلم قدسى نوید چون ز من این حال پریشان بدید
گفت خوشا بر دل هشیار تو شو بره عشق خدا یار تو
لیک مرا بر در جنت بخوان تا که بقصر تو شوم میهمان
شرط کن اى جان ببهشت برین روز جزا با تو شوم همنشین
قصه زهیر با سلمان فارس
قصه دیگر شنو از سر غیب تا بیقین بر شوى از شک و ریب
گفت زهیر الغرض آمد بیاد قصه سلمان که بروز جهاد
گشت چو در جنگ بلنجر «1» زمین فتح و ظفر با سپه مسلمین
شد سپه از فتح و غنایم بدل شاد که بد بسته این آب و گل
یافت ز سلمان دل پاکم نوید قصه امروز دل آندم شنید
گفت مرا گر بغنیمت تو راست شادروان گویمت این قصه راست
شادتر آنگه شوى ایخوش غلام کت رسد از سبط پیمبر پیام
قاصدى آید ز خیام حسین در طلب مهر زهیر بن قین
اوست شهنشاه شهیدان دین بخت بدان شه کندت همنشین
همره آنخسرو ملک ولا کشته شوى در صف کرببلا
هر که در این روز فداکار گشت قبله دین محرم دیدار گشت
الغرض این قصه بیاد آمدم چون خبر از شاه رشاد آمدم
گفت دگر با کس و یاران خویش من بفدا میبرم این جان خویش
هر که در او غیرت مردانگى است در بر آن شمع بپروانگى است
هر که سعادت طلبد اصلا کوى وصالست و ره کربلا
(1)- بلنجر از بلاد ترک است.
منبع: دیوان اشعار (شامل نغمه الهی، نغمه حسینی و نغمه عشاق)، محیى الدین مهدى الهى قمشه اى، کتابفروشى برادران علمى، تهران، چاپ دوم 1366ش. ص 136- 138.